اولین محرم فاطمه جانم ....
درست روزی که تبریز رسیدیم , 14 آبان ماه بود و 9 ماهه شدی ... گذاشتن پست برای تبریک 9 ماهگیت در اون روز , به خاطر نبود اینترنت در دسترسمون , امکان نداشت دختر نازنین و مهربونم .... 9 ماهه که شدی , چهار دست و پا رفتنت خیلی خبلی بهتر شد , و بعد از یک هفته دیگه مستقل شدی برای خودت ... مثل جت همه جا میرفتی و از همه جای خونه مامان جون سر در میاوردی , به خصوص حمام و تقریبا در نه ماه و 20 روزگی هم دندون پنجمت " یعنی نیش سمت چپت از بالا " بیرون زد .... و دخترک پنج دندونی من شدی نازنینم .... و من فهمیدم که...
رقیه خاتون , سه ساله کربلا ...
محرم که میشه حال و هوای همه جا عوض میشه ... در و دیوار شهر ... کوچه ها ..... محله ها .... حتی بسیاری از وبلاگها رنگ و بوی محرمی میگیرن .... چقدر این عوض شدن رو دوست دارم ... هیئت های سینه زنی , دسته های عزاداری , پرچم های سیاه , چشمهای اشکبار و دلهای داغدار حسین , همه و همه غم انگیز هستن اما زیبان .... شاید زیباییشون از همون زیبایی نشات گرفته که که عمه جان رقیه خاتون , زینب بسیار داغدیده اما صبور , فرمود : " ما رأیت الا جمیلا &q...
روز اول محرم و ما از سفر برگشتیم
سلام به همه دوستای گل و نازنین و مهربونم امروز اول محرم هست و ما از سفر 21 روزه خودمون برگشتیم ... امروز خیلی وقتی برای نوشتن ندارم , فقط خواستم بیام پیشتون و بهتون خبر بدم که ما اومدیم ممنون که اینقدر با وفا هستین و ما رو از یاد نبردین و برامون مهربانانه کامنت گذاشتین توی این مدت نبودنمون ... فرا رسیدن ماه محرم , ماه عزای حسینی رو هم خدمت همه دوستای گلم تسلیت میگم عزاداریهاتون قبول و التماس دعا در لحظه های دلتنگی و اشک باریدن بر مظلومیت اهل ...